jeudi 30 juillet 2009

گفتم : جرمم چیه ؟ گفتند : منافق و محارب !

سلام . خیلی دلم میخواست که امروز بین شما باشم . باور کنید که از ته قلبم میگم . ولی بدونید با افشاگری ها و مستنداتی که از این جنایات با خودم دارم با شما و در مبارزات شما هستم . من الان از یک هتل دریکی از شهرهای ترکیه وبلاگ رو به روز کردم .
در ضمن اینو باید بگم از دوستان من که دیروز آزاد شدند تعهد گرفتند که جون خودشون و خانوادشون در صورتی که حرفی بزنند در خطره .
من دیگه از مرز رد شدم . حال یکی یکی اینارو میگیرم . آقای صادق منتظرالمهدی ملقب به صادق قاتل منو باید خوب به خاطر بیاری . یک کتاب از جنایات شما این 2 هفته حرف تو دلم دارم . منتظر باشید . سردار رادان شما که ما هارو یادت نرفته ! همون که گفتی موهاشونو و ابروهاشونو با تیغ بزنید !؟ خیلی پس فطرتی کثافت مزدور خائن . همیشه تو تلویزیون وقتی میدیدمت یه ذهنیت دیگه ازت داشتم .من از هیچی نمیترسم . شما برای من مراسم اعدام ساختید و منو یک بار کشتید من مرگو جلوی چشام دیدم و دیگه نمیترسم. ای مردم اینا نصف شب منو بردن تو یه اتاقی و گفتند وصیتت رو بنویس !! گفتم واسه چی . گفت موقع اذان صبح باید اعدام بشی ! جدی نگرفتم .. گفتم جرمم چیه ؟ گفتند منافق و محارب ! ای مردم اینا کاری کردند که با گریه واسه مادرم و واسه خواهر کوچیکم وصیت نوشتم حدود دو صفحه . بعد منو بردند پای چوبه اعدام . گفتند طنابشم واست چون به رنگ سبز علاقه داری سبز گرفتیم ! آقای موسوی کجایید ؟ دستامو بستند . منو روی یه صندلی راهنمایی کردند . با خودم گفتم مگه من چیکار کردم !؟ بیرون چه خبره ؟ شاید همه مردم رو کشتن و مملکت بی قانون شده ! یعنی مردم نمیشه بیان تو و درها رو خورد کنند و منو از مرگ نجات بدن ؟ بعد کوچیکیام و خاطرات کودکیمو تو ذهنم مرور میکردم . خدایا اگه واقعا محارب هستم منو ببخش . خدایا خودت که میدونی من همیشه تو هیئت ها و تکیه ها حاضر بودم . نمازخون نبودم ولی روزه میگرفتم . خدایا منو ببخش! خدایا الان یعنی مادرم خوابه ؟! مطمئنم همه جا رو دنبال من داره میگرده . خواهرم چی .. . قرار بود براش گوشی موبایل بخرم . وای خدایا . اشک اومده بود توی چشام بدنم میلرزید. تو اتاق 6 نفر بودن . یکیشون اشکای منو دید و داشت واقعا گریه میکرد نگاه ملتمسانه ای بهش کردم روشو برگردوند اونم زد زیر گریه . واقعا باورم شده بود . آقای شاهرودی . شما خودتون یا بچتون رو بذارید جای من !. اون یکی گفت موقشه . بزن زیر صندلی چشمامو بستم منتظر بودم صندلی از زیر پام در بره که محکم یکی زد زیر صندلی و صندلی پرت شد گوشه اتاق ولی طرف منو محکم گرفت و نذاشت بیفتم ! با صدای بلند گریه میکردم و میگفتم ای خدا . سرم گیج رفت … یکی در زد . گفت صبر کنید این نوبتش امروز نیست فردا یا پس فرداست . ببریدش ! … ادامه دارد
در ضمن میدونم الان منو خوب شناختن . بخصوص صادق قاتل . در ضمن خودمو بصورت کامل بزودی معرفی میکنم
از کسانی هم که برام این مدت کامنت گذاشتن و اظهار لطف کردن سپاسگذارم
به امید آزادی تمامی زندانیان سیاسی
This entry was posted on

1 commentaire:

دوستان عزیزی که پیام می نویسید. لطف کنید در صورت امکان پیام ها را با حروف فارسی بنویسید تا قابل خواندن باشد. خواندن فارسی با حروف لاتین مشکل است. ضمنا بهتر است بجای گزینه ناشناس، گزینه نام را انتخاب کرده و یک نام - حتما لازم نیست واقعی باشد - بنویسید. اگر مایل به تماس با من هستید می توانید به ایمیل من نامه بنویسید. موفق و پیروز باشید.
atefehm@hotmail.com