dimanche 30 août 2009

کجا ایستاده ایم؟ یا کجا ایستاده ای؟- پاسخی به سئوال اسماعیل یغمایی

با توجه به اینکه مطلب اسماعیل یغمایی در سایت دیدگاه به عنوان یادداشت روز و همچنین در وبلاگ نوشته های اسماعیل منتشر شده بود، این مطلب را برای هر دو فرستادم تا بعنوان پاسخ درج کنند. توصیه می کنم قبل از خواندن پاسخ من، اول مطلب اسماعیل یغمایی را که لینکش در بالا آمده را بخوانید.

عاطفه اقبال
atefehm@hotmail.com

سئوالی بجاست. سئوالی است که به نظر من، تک تک ما در فاز فعلی تا از آن عبور نکنیم، نخواهیم توانست جای خود را در میانه این بازار پر هیاهوی سیاست پیدا کنیم و تنها از آن نقطه به بعد حرکتمان امکان پذیر است. آنهایی که در رابطه با سازمان و گروهی هستند که وضعیتشان مشخص است و طبق معمول خود و موضع ایستادن خود را با آن حزب و گروه و سازمان تنظیم می کنند. و نقطه نظرشان نیز قابل احترام است. اما مایی که ادعای مستقل بودن داریم و خدا را هم بنده نبوده و نیستیم. در لحظه لحظه این مسیر، و در هر فتنه سیاسی باید از خود بپرسیم : کجا ایستاده ایم؟ و بر اساس تحلیل های خودمان موضع گیری کنیم. یادداشت هفته ی اسماعیل وفا بهانه ای شد که به یک دیدگاه که اینروزها به نوعی مد روز خارج کشور شده است، بپردازم.

کجا ایستاده ایم؟ من میخواهم بطور خاص در این پاسخ، سئوال را به خود اسماعیل یغمایی برگردانم. بخاطر اینکه فکر میکنم هر مطلبی که نوشته می شود. از موضع و مکان نویسنده اش حکایت دارد. از جایی که ایستاده ایم. دنیا و وقایع آنرا می بینیم و تحلیل می کنیم. بخاطر همین من می خواهم از اسماعیل عزیز، دوستانه بپرسم : شما، کجا ایستاده ای؟


اما قبل از هر چیز میخواهم به این نکته اشاره کنم که جدای از سمبلیک بودن این سئوال، حداقل خود من از زمانی که بیادم می آید هرگز نه تنها نایستاده ام بلکه بیشتر از راه رفتن عادی، دویده ام! و این احوال اکثر ما چه در هیئت فردی، و چه درهیئت سازمانی بوده است. البته منظورم آنهایی است که هیچگاه به روزمرگی و افتادن در مسیر یک زندگی عادی تن نداده اند. ما هیچوقت وقت ایستادن و نفس کشیدن نیافته ایم. هستند کسانی که در میانه ی این راه پرفراز و نشیب از نفس افتاده اند و ناچارا ایستاده اند. تعدادی نیز خسته شده اند و انتخاب کرده اند که بایستند و چمدانهایشان را بعد از سالها بر روی زمین بگذارند. ولی تا جایی که به خود من و بسیاری دیگر برمیگردد، همیشه گفته ام که ایستادن کار ما نبوده و نیست. بقول اقبال لاهوری : "ما زنده به آنیم که آرام نگیریم. موجیم که آسودگی ما عدم ماست".


و اما در مورد خود تو باید بسته به اینکه در کجا ایستاده ای جوابت را داد. در این سی سال خودت تائید میکنی که بارها مکان و بلندای ایستادنت را تغییر داده ای. دیدگاه تو در این سی سال در مورد مسائل مختلف اعم از سیاست، مذهب، جامعه، هنر و ...بسیار عوض شده است. تا جایی که من گاهی هراس داشته ام، نکند اصلا در جایی نایستاده ای و زیر پایت خالیست!؟؟

اما ، من پاسخم را به اسماعیلی میدهم که در مکان امروزهر چند متزلزل ایستاده است و این مطلب را می نویسد. البته باز هم در همین لحظه زیر پایت را خیلی محکم نمی بینم! کلمه به کلمه مطلبت به نظر من حاکی از خالی بودن زیر پایت و سر در گمی ات دارد و همانطور که خودت هم اشاره کرده ای، باید قبل از هر چیزی مشخص کنی که کجا می خواهی بایستی؟ تا از این سردرگمی بیرون بیایی.


با تو در این نکته موافقم که " درشت کردن این مطلب خود به اندازه ی جواب مهم است " . با کسانی که بقول تو " این سئوال هنوز برایشان جایی از اعراب ندارد " نیز کاری ندارم که با چنین افرادی هرگز دمخور نبوده ام! از اینکه دیگرانی به قول تو " الاغشان را همچون گذشته انگار نه انگار که خبری شده، میرانند" نیز برخلاف تو دچار حیرت نشدم. چون الاغ بعضی از آنها طی یک استراتژی مشخص – درست یا غلط - طی این سی سال طی طریق کرده است و بعد از این هم خواهد کرد. نکته مهم برای من این است که آنچه که تو " الاغ " نامیده ای، هنوز بعد از این همه سال در حال رفتن است و در وسط جاده وا نمانده است! البته که من برخلاف تو آنرا نه " الاغ " که " اسبی تنومند" میدانم که از میان آتش و خون در این سالهای وانفسا با گردن کلفتی عبور کرده است.- بحثم در درست و غلط بودن استراتژی ها و تاکتیک ها نیست که در اینرابطه هر کس نظر خودش را دارد-


اما دروغ چرا! از " طی طریق وا ماندن تو " و اینکه گفته ای : این موج سبز تبدیل به امواج و بعد هم رودخانه شده! بدون هیچ تردیدی، دچار حیرت شده ام! و راستش تعجب کردم که با این دیدگاه، چرا تا دریا و اقیانوس و سیل و سونامی برای این موج سبز! پیش نرفته ای و به رودخانه قناعت کرده ای!
اگر بخواهم با تو فراز به فراز نوشته ات را بررسی کنم . باید بگویم، تا قبل از قیام اخیر را با هم موافق هستیم که از درون این امامزاده، آبی برای ملت ایران که من و توی حقیر هم جزوش می باشیم، گرم نمی شود. و دعوای جناح ها هم باز بقول خودت " همان جنگ سگ و شغال است". تا این جا با هم دعوایی نداریم.
اما اختلافمان آنجایی اساسی می شود که تو قیام را به جناح های رژیم وصل میکنی و رهبری آنرا مفت و آسان به دست امثال موسوی و کروبی – با تمام فحش هایی که نثارشان می کنی - می دهی! نوشته ای :


" عجالتا رهبری جنبش به دست جناحی از این رژیم است که چند آب شسته ترش موسوی و جناب کروبی است و در کنارشان دانه درشتهایی صف کشیده اند که آدم وقتی اسمشان را میشنود دندانهایش از ترس تق تق به هم میخورد. نجبایشان هاشمی رفسنجانی، موسوی تبریزی، صانعی و بسیار کسانی هستند که هم در این سالها بسیار غارت کرده اند و هم بسیار کشته اند ....و پذیرش چنین نجبائی درصدر جنبشی که البته سه چهار میلیون آدم در تهران به دنبالش هستند کار همه کس نیست و واقعا هم همت!! می خواهد و هم غیرت!. فقیر وقتی به این چیزها فکر می کنم سرگیجه ام بیشتر میشود و به عنوان آدمی که سالهای متمادی سرخ و نیمه سرخ و نارنجی بوده ام و دلم میخواسته در این مملکت تحولی رخ بدهد که دزدها و قاتلها بروند و یک مشت آدم حسابی و یا حداقل نیمه حسابی بیایند نمی توانم به این سبز دلخوش کنم."

اگر به سیر این جنبش نگاهی دقیق بیافکنیم، بطور روشن خواهیم دید که رهبری هیچ یک از تظاهرات های اعتراضی مردم از اول و تا به امروز در دست هیچ کدام از این آقایانی که تو عنوان " رهبر" به آنها می دهی، نبوده است. خود آنها هم با اشراف به این واقعیت تا بحال هیج جا خود را رهبر این جنبش معرفی نکرده اند. تنها آدم هایی مثل اکبر گنجی، محسن مخملباف و سازاگارا و خارجه نشینانی از این قبیل هستند که هنوز ریش خود را سبز نگه داشته و با "توهمی سبز" موسوی و کروبی و هاشمی را علم می کنند تا مبادا به تمامیت نظام ضربه ای وارد شود! که خوب میدانند، ضربه به تمامیت نظام همانا و از صحنه خارج شدن این آقایان نیز همانا! همانها که هنوز کلامشان با " امام ره" شروع میشود و خود را پیرو صدیق او میدانند! سابقه ی اینها هم که در سپاه پاسداران، راهروهای بازجویی اوین و دم و دستگاههای حکومتی و نقششان در سرکوب مردم در این سالها بسیار روشن است و نیازی به توضیح ندارد.

درست است که این جنبش بر اساس اعتراض به تقلب در انتخابات و رای مردمی که دزدیده شده بود، شکل گرفت و اولین خواسته اش بطور طبیعی " رای منو پس بده " بود. اما همه شاهد بودند که قیام بسرعت غیر قابل باوری چهره عوض کرد و بسیار جلوتر از این "نامزدهای انتخاباتی" مسیری بس رادیکال را پیمود و به پیامهای "موسوی" مبنی بر تظاهرات سکوت و آرامش و بدون شعار توجه ای نکرد و شعارهایش را هر چه رساتر فریاد زد.


کجا؟ شعار "مرگ بر دیکتاتور" و "مرگ بر خامنه ای" جزو شعارهای این" نامزدهای انتخاباتی" بود!؟ سقف شعارهای این "نامزدهای انتخاباتی" بقول من و بقول تو این" رهبران جنبش"! از اول تا به امروز در " تقلب انتخاباتی" بسته شده است. همه ی اینها از همان ابتدا از مردم بسیار عقب تر حرکت کرده اند.همه شاهد بودند که مردم، موسوی را بزور به نماز جمعه ی رفسنجانی دعوت کردند! آیا نماز جمعه هاشمی را گوش کرده ای که با التماس از پشت بلندگو از مردم میخواهد :" شعار ندهید من حرفهای شما را خواهم زد!" و مردم همچنان شعار می دهند. آیا ویدئوی این نماز جمعه را دیده ای که شعاردهنده میگوید : " خونی که در رگ ما است، هدیه به رهبر ماست!" و جوانان فی البداهه و بدون آمادگی قبلی جواب میدهند : " خونی که در رگ ماست، هدیه به ملت ماست". دقت کرده ای که تمام تلاش رفسنجانی در آن نماز جمعه ای که با هماهنگی خامنه ای صورت گرفته بود. این بود که مردم و نظام را با هم آشتی بدهد!؟ ولی مردم همه ی نقشه هایشان را به هم زدند و این تجمع را به یکی از تجمع های ضد رژیم تبدیل کردند.

کجا !؟ دختر و پسر جوان، دست در دست و در کنار هم آنهم با کفش به نماز ایستادنشان در مکتب موسوی – رهرو صدیق خمینی – می گنجد!؟


همین چند روز پیش در رابطه با تظاهرات جلوی دفتر "اعتماد ملی" که به دعوت کروبی – آنهم با دعوت به آرامش- لانسه شده بود و البته بعد آنرا کنسل کرد. موسوی همه ی تلاشش را کرد تا تجمع را کنسل کند، ولی نشد و دست آخر گفت : "تجمعی که اعلام شده، کنسل کردنش مشکل است ولی از مردم خواهش میکنم شعار ندهند و آرام باشند!" ولی کی به حرف موسوی گوش کرد؟ ویدئوی شعارها و درگیری های آنروز را دیده ای؟ شعارها هم هیچ ربطی به بستن روزنامه اعتماد و موسوی و کروبی نداشت، بلکه شعارها از مرگ بر دیکتاتور شروع می شد و تا دیکتاتور حیا کن کشورمو رها کن و خامنه ای قاتله ، استقلال آزادی جمهوری ایرانی، پیش می رفت. می توانی بگویی : کدامیک از این شعارها، شعارهای کروبی، هاشمی و یا موسوی است؟ به ویدئوهای آنروز مراجعه کن و ببین آیا از شعار یا حسین میرحسین خبری هست؟ یا از رنگ سبز در میان جمعیتی که شعار میدهد : ایرانی می میرد ذلت نمی پذیرد؟

از خودت سئوال میکنم : این چه رهبری است که مردم برای حرفش - وقتی با آنها همراه نباشد- پشیزی قائل نیستند! این چه رهبری است که التماس میکند، در راهپیمایی ها سکوت کنید و شعار ندهید. ولی همه نه تنها شعار می دهند، بلکه موتور بسیجی ها را هم وسط خیابان آتش می زنند؟

در همین ویدئویی که خودت نیز چند روز قبل در رابطه با آتش زدن موتور بسیجی ها توسط جوانان در وبلاگت گذاشتی . چند نفر را سبز می بینی؟ هیچ! کدامیک از این تظاهرات های بزرگ بعد از انتخابات را موسوی و امثالهم سازماندهی کرده اند؟ کدام را اصلا موافقش بوده اند؟ آیا این نیست که با نگاهی عمیق به اوضاع می بینیم که اوضاع از دست اینها هم خارج شده و ناچارا به این ماجرا برخلاف خواسته ی خودشان کشیده شده اند؟ آخر اگر این رژیم در تمامیتش سرنگون بشود که به نفع اینها نیز نخواهد بود و اینرا خیلی بهتر از من و تو، اصلاح طلبان رژیم میدانند.


آری، حالا که دعوای جناح ها بر اثر اعتراض های مردم اوج گرفته و یک جناح دارد همان بلاهایی را که سر ما از سال 57 تا بحال در زندانها و کوچه و خیابان – هر دو جناح با هم - آورده اند، سر فک و فامیل و دار و دسته ی یک جناح دیگر می آورد، یکدفعه دادشان به هوا رفته است. تازه به قول یکی از این وبلاگ نویسان ، " در این میانه یک گلسرخی" و یک "مهدی رضایی ام" آرزوست که بایستد و از آرمانش با گردن کلفت دفاع کند. و نه اینکه مثل این آقایان سن و سال دار، یکی بعد از دیگری با گردن شکسته به تلویزیون بیاید و اظهار ندامت کند!


بچه های 19 ، بیست ساله ما در دهه ی شصت با تحمل وحشیانه ترین شکنجه ها برخلاف این آقایان که سن و سالی از آنها گذشته است، سرفراز، رفتن به تپه را بر آمدن به تلویزیون ترجیح دادند و حسرت ندامت را بر دل لاجوردی ها گذاشتند. یا سال 67 کافی بود که زندانیان یک جواب مثبت به بازجویان بدهند تا اعدام نشوند ولی حسرت به دل آنها گذاشتند و آن کشتار بیرحمانه در زندانهای سراسر کشور صورت گرفت؟ آیا آنها قدر جانشان را به اندازه این آقایان اصلاح طلب که دست بالا کرده اند، نمی دانستند؟ فکر میکنی کینه ی اینها - هر دو جناح - با ما از کجا است؟ هیچ کدام از این زندانی های اصلاح طلب به ناخن انگشت یک نوجوان دستگیری شده ی دهه ی شصت نمی رسد. اینها گویا برای ندامت پشت دوربینها صف بسته اند! با اینکه امروز دیگر بازار این اعتراف گیری نیز رونقی ندارد و به ضد خود رژیم تبدیل شده است.

می بینیم که حتی در این معرکه هم شیخ کروبی وقتی می خواهد تجاوزات را افشا کند، اول با وقاحت تمام وجود آنرا تا به امروز منکر میشود و می گوید : "این اقدامات در جمهوری اسلامی تا قبل از انتخابات سابقه نداشته است"!؟ بی شرمی و وقاحت تا به کجا؟ جا دارد اینجا به شهامت شادی صدر درود بفرستم که در این رابطه به کروبی جواب دندان شکنی داده و ترانه موسوی را اسم رمز زنانی دانسته است که از بعد از سال 57 در زندانهای جمهوری اسلامی مورد شکنجه و تجاوز قرار گرفته اند. و همچنین رو به شیخ کروبی گفته است : نخیر آقای کروبی تجاوز و شکنجه از بعد از سال 57 بطور سیستماتیک در زندانها جریان داشته است!
بازی روزگار را می بینی، این رژیم بیشترین بلا را در تمامی این سالها بر سر زنان ما آورد تا آنها را خانه نشین و افسرده و از صحنه ی سیاسی حذف کند و حالا نه تنها زنانمان در ایران جلودار این قیام هستند بلکه در زندانها نیز حتی یک زن نادم نمی بینیم! – چنانچه جا دارد بگویم که یک جوان نادم از نسل قیام را هم نمی بینیم برای اینکه جنس اینها جنس نسل خودمان در دهه ی شصت است که با تمام وجود از این رژیم نفرت دارند و با آن در افتاده اند-


در جایی گفته ای : "سه چهار میلیون برای کروبی و موسوی به خیابانها آمدند"! اولا آمار را چند برابر کرده ای! در بزرگترین تظاهرات های بعد از انتخابات، بنا به نوشته ی خود اصلاح طلبان و یا وبلاگ های مردمی در ایران و خبرگزاری های خارجی آمار حول و حوش یک میلیون بود. البته که باید منتظر تظاهرات های چند میلیونی نیز باشیم ولی نه به حمایت از موسوی و کروبی بلکه برای فریاد زدن سرنگونی این رژیم . ولی تا امروز فعلا به همین آمار باید بسنده کنیم. تظاهرات های کوچک و به شیوه های بزن و در رو که در خیابانها توسط جوانان هر روز صورت می گیرد نیز هیچ ربطی به شال سبز سیدی موسوی و امثالهم ندارد! همانطور که همان تظاهرات های یک میلیونی نیز هیچ ربطی به موسوی و امثالهم نداشت.


یک نگاهی به ویدئوهای تظاهرات ها از بعد از انتخابات تا بحال بیانداز، تا ببینی چه تعدادی از این تظاهرکنندگان سبزپوش هستند؟ بعد همینطور جلوتر بیا، می بینی که این شال سبز کم رنگتر و کم رنگتر می شود. تا جایی که در تظاهرات های اخیر هیچ نقشی از آن بجا نمی ماند.

سبز را باید در تظاهرات نیویورکی اکبر گنجی که همزمان پرچم سه رنگ ایران را ممنوع میکند، جستجو کرد – لابد مایل بوده که پرچم جمهوری اسلامی را مردم بیاورند! - و یا در تظاهرات های پاریسی مخملبافی! و یا در برنامه های تلویزیونی سازگاری!


در میان شهدای این جنبش نیز نگاه کن. ندا به عنوان سمبل این شهدا می گوید، من رای نداده ام و برای آزادی به تظاهرات آمده ام. یا آن دختر جوان که با تکه کاغذی بر بالای سرش می گوید : من نه برای پس گرفتن رایم که برای پس گرفتن کشورم آمده ام. از میان شهدای قیام چند سبز پوش می بینی؟ آنهایی را هم که اینها با لباس سبز علم کرده اند. عکس و لباسشان مربوط به زمان رای گیری است و نه بعد از آن!


در مورد وصل کردن این جنبش به خارج هم اشاره کرده ای. اینرا همه می دانند که این حرف خامنه ای و دیگر سردمداران رژیم است. و اصلا حرف تازه ای نیست. همه ی دیکتاتورها قیام های داخلی را به خارج مرزها وصل می کنند. با تو موافقم که ملت الهامش را از مشکلات خودش می گیرد. ولی همینطور که همیشه گفته ام هرگز و هرگز این قیام را بی ریشه نمیدانم. این قیام ریشه ای سی ساله دارد. درست است، جوانانی که الان جلودار هستند و در خیابانها سینه سپر می کنند، اکثرا بعد از انقلاب به دنیا آمده اند و سنشان به سن انقلاب ضد سلطنتی است. ولی انفجار این مردم در پی فشاری سی ساله آغاز شده است. خون صد ها هزار شهید در طی این سی سال در زندانها و خیابانهای میهنمان هرگز بی ثمر نبوده است. خون بر و بچه های خاوران نیز جوشش خود را در همین قیام نشان داده است. گرچه تا به امروز اکثر مردم غرق در بدبختی ها و گرفتاری هایی که رژیم برای سرگرم کردنشان بوجود آورده بود، در سکوت به ما نگاه کرده اند. اما این مردم همه چیز را دیده اند و بخاطر سپرده اند.

هفته پیش با هموطنی در سن و سال خودمان در تهران صحبت می کردم و اوضاع و احوال را با بیطرفی کامل می پرسیدم. بسیار جالب اوضاع را تحلیل میکرد. میگفت تا بحال نسل گذشته از ترس اینکه جوانانشان مثل شما ها در زندان و زیر شکنجه و اعدام از دست نروند، از آنها همه چیز را پنهان کرده اند. سعی کرده اند که بچه هایشان را غیرسیاسی بزرگ کنند تا بدست این آدم کشان نیفتند. ولی الان با پدیده ای روبرو شده اند که برای خودشان هم عجیب است. همین نسل که در بی خبری از زندانها و شکنجه های شما بوده است به میدان آمده است و بدون اینکه بداند دارد همان شعارهای شما را فریاد می زند. شما را شاید که نشناسد ولی خواسته اش، خواسته ی شما است. می گفت : چند روز قبل در جمعی از دوستان قدیمی دور هم بودیم و من به دختر جوان خانواده وضعیت سال 60 را توضیح میدادم. دختر خانواده باورش نمی شد و از پدرش می پرسید : بابا چرا تا بحال به ما از آنزمان چیزی نگفته ای!؟

یا دختر جوان دیگری از ایران نامه ای نوشته بود و بسیار زیبا اشاره کرده بود : " خفقان اوضاع ایران به حدی هست که جوان‌های این‌جا مجبور به رای دادن به موسوی شدند. به نظر من موسوی فقط یک بهانه بود برای فقط به صدا در آمدن مردم فقط همین... به دلیل این شعار که شب‌ها بعد ساعت 10 شب می‌شنویم : نه موسوی نه احمدی لعنت به بیت رهبری" .

می بینی درایت و فهم یک دختر 18- 19 ساله را ؟ آنوقت ما هنوز اینجا در این بحث می کنیم که موسوی رهبر این جنبش است یا نه!؟


در اینجا است که من جای خودم را فراتر از هر وابستگی گروهی و سازمانی در پیوند با این جوانان و با مردمم می یابم. و قاطعانه میدانم که کجا باید بایستم. در کنار همین جوانها. رسالت من در این است که با تمام توان این نسل را با نسل خودم آشنا کنم. شهدایش را با شهدای نسل خودم پیوند بدهم، تا استمرار را در رود بهم پیوسته قیام ببیند و فکر نکند تنها است. من در این شک ندارم که این نسل تنها و تنها به کمک نسل من که سی سال است با تمام جان و مال و زندگی اش در صحنه ی مبارزه بوده است، پیروز خواهد شد. من پیروزی و سرنگونی این نظام را در این پیوند می بینم. سردمداران و تئوریسین های این رژیم هم - از هر دو جناح- بسیار خوب این را می دانند. فکر میکنی بیخود است که از هر گونه ارتباطی بین این دو نسل وحشت دارند؟ من جای خودم را آنجا می بینم که تجارب سی ساله بعد از انقلاب و تجارب چند ساله ی قبل از انقلاب 57 را به این نسل منتقل کنم. گفته ای که با ریش سفید نظاره میکنی! من می گویم که با محاسن سفیدی که نداری! نقش ریش سفیدی خودت را در حق این ملت و این جوانان ایفا کن. آنگاه خود بخود جای ایستادنت را در کنار این مردم خواهی یافت.


می گویی در کنار سبزها نمی توانی باشی. من میگویم از تو و امثال تو انتظاری دیگر نمی رود. ولی سقف را بالاتر می توان زد. باید تجارب بی نظیر و گرانبهایی که در نسل من و تو نهفته است را به این نسل نوجوان و جوان منتقل کرد. این نسل را نباید تنها گذاشت که اشتباهات ما را در انقلاب 57 تکرار کند. میتوان قلم پرارزش مان را در گله و شکایت از این و آن و تحلیل اشتباهات گذشته آنقدر بکار بگیریم که دیگر دیر شود و فرصت از دست برود. از طرفی می توانیم از قلمی که خدا به آن سوگند یاد کرده و آنرا سلاح نویسنده نامیده است در جهت یاری دادن به این نسل جوان در قیامشان استفاده کنیم.


پرسیده ای : راستی بعد از جنبش سبز درپیوند با مردم در داخل ایران، اگر نخواهیم سی سال آینده را هم مثل سی سال گذشته بگذرانیم! در کجا ایستاده ایم؟

پاسخ می دهم : نه نمی خواهیم و نخواهیم گذاشت که سی سال آینده مثل سی سال گذشته بگذرد. این قیام تا سرنگونی ادامه خواهد داشت . شعارهای جدید را حتما شنیده ای : " مرگ بر جمهوری اسلامی " همان شعارهای خودمان است . نه !؟


و اما اینکه در رابطه با جنبش سبز در کجا ایستاده ایم!؟ من می گویم که سئوالت از اساس فول است، سئوال درست این است : جنبش سبز در رابطه با ما در کجا ایستاده است؟ سی سال است که پرچم مبارزه را چه بصورت فردی و چه به صورت گروهی در دست برافراشته نگه داشته ایم. آنها که ادعای سبز دارند می توانند بیایند بعد از سی سال که ما فریاد زده ایم، زندان و دربدری و تبعید در راه آزادی کشیده ایم، کنارمان بایستند. ولی ادعای مالکیت جنبش را لطفا نفرمایند. تازه قبل از کنارمان ایستادن باید از ما بخاطر تمامی این سالهایی که در بیت رهبری شکنجه و اسارت را بر ما روا دیده اند، معذرت خواهی کنند. بعد هم، این من و تو هستیم که جای آنها را در کنارمان تعیین میکنیم و نه بالعکس! سبز هم که میگویم در سطح همین طیفی است که با رژیم دست در یک کاسه داشته است و الان سعی دارد شال سبز سیدی میر حسینش را بر گردن ما بیاندازد! وگرنه در میان مردم اگر سبزی هم وجود دارد. رنگ سبزی به لطافت طبیعت و بهار و پیروزی بهار بر زمستان است و هیچ ربطی به این شال سبز میر حسینی ندارد.


اگر تجاوز ها و شکنجه ها و دستگیری ها بدرستی در ادامه ی همان روش های سالهای شصت است و تغییر نیافته است. این قیام نیز امتداد قانونمند همان جنبش خودمان از سال 57 به بعد است. امتداد همان قیام دهه ی شصت خودمان است. درست به این دلیل است که خود رژیم این قیام را ادامه ی همان بپا خواستن ما میداند. وگرنه چرا اینهمه وحشیگری و رحم نکردن حتی به خودی هایشان. اگر ما نبودیم و قیام در موسوی و کروبی و خودی هایشان خلاصه می شد، مثل سال 68 که به خاتمی اجازه دادند هشت سال بر مسند ریاست جمهوری بنشیند و اوضاع انفجاری جامعه را آرام کند. اینبار نیز بدون شک افسار مملکت را بدست موسوی می دادند. چه کسی بهتر از موسوی امانت دار خمینی و خامنه ای میتوانست به نظام ! خدمت کند؟ ولی سردمداران این نظام برخلاف خیلی از ماها بخوبی فهمیده اند که قیام در موسوی و هم مسلکانش خلاصه نمی شود.


به قول وبلاگ نویسان داخل : "موسوی بهانه است. رای به او هم بهانه بود". داستان کشتن ولیعهد اتریش توسط صربها را که بطور رسمی بهانه ی شروع جنگ جهانی اول است، را حتما خوانده ای، لنین در این رابطه در طنزی ساده و واقعی می گوید :" اوضاع جهانی به حدی آشفته بود که اگر یک خر را هم می کشتند جنگ جهانی آغاز می شد! "

اوضاع ایران هم در انتخابات خرداد 88 دقیقا به همین شکل بود. آخرین اتمام حجت این جوانان با رژیم در رایشان به موسوی و کروبی خلاصه می شد. از این نقطه دیگر به عقب بر نخواهند گشت. درست مثل ما یادت هست اتمام حجت مان در آخرین راهپیمایی مسالمت آمیز سی خرداد شصت که به خون کشیده شد و بعد از آن هر چه بود دستگیری و زندان و شکنجه و اعدام های روزانه بود و بعد هم خروج اجباری مان از آب و خاکی که در آن ریشه داشتیم و همه ی خاطراتمان را در هر کوچه و خیابان آن بجا گذاشته بودیم. ولی این جنبش با اینکه به وحشیانه ترین وجه ممکن از همان اوایل انقلاب 57 سرکوب شد، ادامه پیدا کرد. تا به امروز که در خیابانهای و کوچه های وطنم فریاد خودمان را دوباره می شنوم : " مرگ بر جمهوری اسلامی"

و اما به عنوان کلام آخر : در نوشته ات همه را از سرخ و نارنجی و سبز و زرد.. به رنگ های مختلف آغشته ای.

ولی تا جایی که به من برمی گردد. من نه سرخم، نه نارنجی ام و نه سبز و نه زرد. بیرنگ بوده ام و همیشه بیرنگ خواهم ماند. بیرنگ به بیرنگی مردم . به بیرنگی و گمنامی یک ملت . بیرنگی که هیچوقت رنگ بخود نمی گیرد.


پرسیده ای : " در کجا ایستاده ایم؟ پاسخ من این است :

" ما خود تعیین می کنیم که در کجا پایمان را محکم کنیم و بایستیم؟
وگرنه جایگاهمان را تعیین خواهند کرد و ما را ناخواسته به آن جایگاه خواهند راند!


شنبه 29 اوت 2009

18 commentaires:

  1. چهل سال پیش در سال های دوره دوم دبیرستان دوستی داشتیم که پدرش برایش یک ساعت وستندواچ خریده بود.در کلاس سی نفری ما فقط این دوست ما ساعت داشت . هر بار که زنگ مدرسه یه صدا در می آمد اکبر ، ساعت دار ما ، به ساعتش نگاه می کرد و به بچه ها اعلام می کرد که آیا زنگ به موقع زده شده است یانه. بیشتر وقت ها بین زنگ مدرسه و ساعت اکبر حد اقل شش ـ هفت دقیقه ای اختلاف بود. در این مواقع اکبر می گفت : یک وقت نشد که ساعت ناظم مدرسه وقت صحیح را نشان بدهد.در این موارد ساعت مدیر و معلم ها را هم قبول نداشت. وقتی به او می گفتیم آخر این طوری نمیشود که ساعت ناظم و مدیر و ده تا معلم با ساعت تو هفت دقیقه اختلاف داشته باشد و باز هم دو پایت را در یک کفش بکنی که ساعت تو درست است. اکبر همیشه یک جواب به ما میداد. می گفت : من از ساعتم دفاع می کنم . ساعت من حکم اندیشه من را داره . بهش می گفتیم اکبر جان آخر تو اندیشه ات هم که هر روز یک رنگ تازه ای میگیره. در جواب میگفت : درست مثل ساعتم میمونه. برای من مهم نیست که اندیشه ام دیروز چه رنگی بوده و دیروز همین وقت عقربه های ساعتم چه وقتی را نشان میدادند. مهم این است که الان اندیشه من چی هست و ساعتم چه زمانی را نشان میدهد. شما هم میدانید که من عاشق و شیفته اندیشه های آخرین لحظه ام هستم. حالا ساعتم هم بهش اضافه شده است.

    RépondreSupprimer
  2. عاطفه عزیز
    اول اجازه بدهید این شعر را که اشاره نمده اید تصحیح کنم
    "ما زنده به آنیم که آرام نگیریم. موجیم که آسودگی ما عدم ماست".
    صحیح ان چنین است:
    موجیم که اسودگی ما عدم ماست ما زنده به انیم که ارام نداریم

    درست نخواندن و ننو شتن متون و اشعار فارسی به نوشته های شما لطمه وارد می کند چرا که می تواند دلیل بر کم سوادی نویسنده تلقی گردد.

    در مورد نوشته اسماعیل نظرم را در چند خط در سایت اقای مصداقی نوشتم که خودبخود نظر من در مورد نوشته شما نیز هست.
    حمید

    RépondreSupprimer
  3. دوست ګرامی درست است که مردم از موسوی و کروبی جلو هستند ولی اګر همین کروبی از تجاوزها سخن نګفته بود چنین انعکاسی نمی یافت و هیچکس باورش نمیشد اینها به هرحال وزنه اند چون خودشان در داخل رژیم بوده اند و مردم هم برای همین که تلفات کمتری بدهند و راه مسالمت آمیزتری را پیش بګیرند بدنبال اینها هستند بهرحال فراخوان های اینها بیشترین جمعیت را جمع میکند و هرجا اینها هستند مردم بیشتر جمع میشوند بدون وجود اینها قشرهایی که محافظه کارترند کنار میکشند وباز جنبش بدلیل اقلیت رادیکال ها و شدت اختناق به سکوت خواهد کشید شما فقط فرض کنید که خاتمی و کروبی و موسوی را بګیرند و آنها هم توبه کنند و کنار روند آیا فکر میکنید شدت حرکت اعتراضی به همین نسبت باقی خواهد ماند؟ مسلما نه هرجنبشی نیاز به رهبری دارد وتوده های بدون رهبر خسته میشوند و کنار میکشند و فقط قشر روشنفکر درصحنه میماند که درست مثل ۳۰ سال ګذشته سرکوب میشود

    RépondreSupprimer
  4. حمید عزیز، این شعر را از دو شاعر قدیمی سئوال کردم به همین شکل که نوشته ام را تائید می کنند. ضمنا در گوگل هم اگر بگردی شعر در اکثر سایت های هنری که به دیوان اقبال لاهوری پرداخته اند. به همین شکل نوشته شده. و بدنبال آن نیز در بعضی از سایتهای هنری دو بیت دیگر نیز اضافه شده است :
    ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
    موجیم که آسودگی ما عدم ماست
    گر موج نخستین نبود چاره ی اوضاع
    آن موج بود کاره که از موج دگر خواست

    البته من اشتباه شما را از بیسوادی یا کم سوادی تان نمیدانم. یک اشتباه می دانم و بس. اگر هم همه ی سایت های دیگر و این دو شاعر عزیز ما هم اشتباه کرده باشند نیز دلیل کم سوادی شان نمی باشد. بی سواد بخصوص از نوع سیاسی اش آنهایی هستند که یک بیت بالا و پائین برایشان از محتوای اصلی یک مطلب مهمتر می باشد. ضمنا اگر در رابطه با این مطلب حرفی دارید همین جا می توانید بنویسید، کسی برای دیدن یک نظر به یک سایت دیگر مراجعه نخواهد کرد. موفق باشید عاطفه

    RépondreSupprimer
  5. مرتضی پیشداوری30 août 2009 à 15:07

    خانم اقبال، مطلب بسیار کامل و پر محتوایی است. به شما تبریک می گویم. در واقع شما از یادداشت آقای یغمایی استفاده کرده اید و به یک خط فکری پاسخ داده اید و به گفته ی خودتان آقای یغمایی بهانه است. ضمنا در سایت دیدگاه مطلب آقای یغمایی را خواندم ولی مطلب شما را پیدا نکردم.

    RépondreSupprimer
  6. "در مورد مطلبِ فلان کس، در فلان جا نظرم را نوشته ام."

    بیشتر به نظر میآید که ایشان خودشان را نُنر کرده اند، زیرا اگر نظرشان یک مقاله چندین صفحه ای بود، ایرادی نداشت. میشد گفت ایشان برای اختصار اینکار را کرده اند، در صورتیکه ایشان ۸ خط نوشته اند تا خواننده را به یک کامنت ۴ خطی ارجاع دهند.

    با احترام به شما، و آقایان یغمائی و مصداقی

    امیر

    RépondreSupprimer
  7. آرمین جوانشیر30 août 2009 à 20:10

    خانم اقبال

    چرا سرکوب میکنید؟ آیا برای پیشرفت جنبش و فضایی سالم بهتر نبود تا بجای پریدن به یغمایی این بحث را باز میکردیید؟ برای شخص من و خیلی های دگر سوءال هست که در مرحله فعلی آیا حمایت از هر جریان ضد ولایت فقیه اصولی است یا خیر؟ آیا باید در این جریان سبز شرکت کرد و تبدیلش به جریان سرخ انقلابی کرد یا باید کنار بود و رهبری موسوی-کروبی را افشا کرد؟

    در ابتدای انقلاب مجاهدین با علم به متزلزل بودن بنی صدر توانستند با شرکت در مراسم وی و حمایت از شعارهایش او را به جبهه خلق بکشانند و جبهه ارتجاع را از هم بدرند. همین الان هم آقای رجوی از حقوق انسانی موسوی-کروبی حمایت کرده و بجای تسویه حساب ایشان را دعوت به گرفتن مواضع مترقی تر میکند.

    آیا نباید در این شرایط راه را برای اتحاد هرچه گسترده تر نیروهای ملی باز کرد؟ انرژی ما نه با خیط کردن همدیگر بلکه با ارائه تحلیل درست از شرایط مشخص و باز کردن راه است که صد برابر میشود تا بلکه این تک رودها به هم بپیوندند و سیلی بنیان برانداز شوند .

    من احساس میکنم جای یک خط و تاکتیک مرحله ای برای به سامان رسانیدن انرژی آزاد شده مردمی خالیست. ما که حزبی و ایدئولوگی نداریم، شاید همین بحثها به نتیجه برسند.
     

    RépondreSupprimer
  8. با درود فراوان ،
    حقیقت اینست که امروز در ایران، مردم بطور عام بدنبال این هستند که موقعیت خود را با کل رژیم و جنبش اعتراضی در سی سال گذشته تعریف کنند و در نهایت دریابند گه ازاین پس نسبت به مقاومت سی سال گذشته مبارزان راه آزادی و سرکوبگران حاکم چه نسبتی را برای خود تعریف و یا بازتعریف کنند. این پروسه در حال تکوین است.

    RépondreSupprimer
  9. با سلام،

    با تشکر از شما و جناب یغمائی،

    راستش را بخواهید من در ماههای اخیر با خواندن بعضی‌ مطالب آقای یغمائی بسیار متعجب شده‌ام. اسماعیل یغمائی را همیشه از سالهای دور، دوست داشته و دارم. اما، احساس می‌کنم به دلایلی که بر من پوشیده است، نکته سنجیها و مواضع ایشان، که اغلب بصورت سوال و کنایه‌های مذهبی‌ و تاریخی‌ بیان میشوند، ناشی‌ از غوطه ور شدن ایشان در لابیرنت تو در توی تاریخ ایران و اسلام است. در این لابیرنت تو در تو، از ایران پیشا تاریخی‌ تا امروز برای هر موقعیت، پدیده، حادثه ، و معضل سیاسی و اجتماعی می‌توان شبیه و شاهد و مثل پیدا کرد. می‌توان سوال کرد که آیا حماسهٔ مقاومت شیر زنان و شیر مردان شهر اشرف به حماسهٔ مقاومت آریو برزن شبیه است یا به ماجرای عاشورا، و یا اینکه این هر دو را باید به کناری نهاد و از الگوی سیاوش در سیاوش شهر (که دکتر کریم قصیم به زیبایی تحلیل و تفسیر کرده است) آموخت و درس گرفت.

    در این میانه، اگر جنبش "سبز" را هم در یک لابیرنت سر در گم با رهبران سر در گم تر وارد کنیم، آنگاه واقعا مشکل خواهد بود که ببینیم که در کجا ایستاده ایم.

    اگر مغز بسیاری از صحبتهای آقای یغمائی را بشکافیم، چه در برداشتهای تاریخی‌ ایشان و چه در برداشتها و بعضا نتیجه گیریهای سیاسی ایشان، خواهیم دید که نه این نظرات و برداشتها و نه برایند عملی سیاسی این نظریات، هیچکدام تازگی ندارند و همگی‌ به اشکال مختلف و توسط اشخاص و گروه‌های مختلف خصوصا در تاریکه معاصر ایران بیان و عمل شده‌اند.

    واقعیت این است که ایران جای مهمی‌ است. نه ارتجاع و نه استعمار به این سادگی‌‌ها دست از سر ما بر نخواهند داشت. شرایط سخت است و حریف بی‌ ناموس و بی‌ مروت. ‌ای کاش ما هم جنگ آریو برزن و امام حسین را به وقت دیگری موکول میکردیم و عجالتا فکری میکردیم که چطور میشود از پس دیوار خون و آتشی که آخوند و مالکی و اوباما دارند با تمام توانشان در مقابل مردم ما در خیابانهای تهران و اصفهان و مشهد و کرمان و تبریز و سنندج و شیران شهر اشرف بالا میبرند بر آمد. تا ما بخواهیم بین آریوبرزن و امام حسین یکی‌ را انتخاب کنیم، این حضرات هر دو را باهم در داخل ایران و در اشرف، و در هر جای دنیا که ایرانی وطن خواهی‌ به عشق و آرزوی آزادی ایران زندگی‌ می‌کند، به دار خواهند زد و جامهای شرابشان را از خون آنها پر خواهند کرد، چنانکه در همیشهٔ تاریخ کرده‌اند.

    دست و قلم هر دوی شما، خانم اقبال و آقای یغمایی استوار و پر قدرت باشد برای همهٔ ما.

    RépondreSupprimer
  10. دوست عزیز مرتضی پیشداوری مطلب در سایت دیدگاه و هم در وبلاگ خود آقای یغمایی درج شده است.

    http://www.didgah.net/index.php

    http://darichehzard.blogspot.com/

    RépondreSupprimer
  11. آرش میرزایی31 août 2009 à 14:43

    بحثی است که حتی اگر آقای یغمایی این مطلب را ننوشته بود باید مطرح می شد. این دیدگاهی انحرافی است که در خارج کشور از طریق کانالهای مشخصی مطرح میشود وگرنه در داخل کشور محلی از اعراب ندارد و همانطور که گفته اید مردم جلوتر از این حرفها هستند. سربلند باشید آرش میرزایی

    RépondreSupprimer
  12. آقای حمید! نظر طولانی! شما را دریافت کردم. اولا اگر مطلبی به این بلندی زیر یک مطلب بجای نظر می نویسید شایسته آن است که خود را با نام و رسم حقیقی تان معرفی کنید. من از شیوه ی نوشتن و از موضع بالا خطاب کردن شما و همچنین حساسیت تان به بحث زنان میتوانم حدس بزنم کدام حمید هستید! ولی از آنجایی که تا بحال خود را معرفی نکرده اید لطف کنید مرا با ژست صمیمیت ولی در واقع از موضع بالا عاطفه عزیز نخوانید که در من اثری ندارد. دوما در رابطه با نظر طولانی تان به این و آنی اشاره کرده اید که در مطلب من به آنها اشاره نشده و اصلا مایل نیستم وارد بحث های انحرافی شما بشوم. اگر مایلید نظرتان را در زیر این مطلب بنویسید لطفا فقط در مورد "بحث من" صحبت کنید و نه در رابطه با درگیری های حل ناشده ای که با دیگران دارید. در ضمن تعجب کردم که از بحث شعر و جا بجا بودن مصرع آن و بی سوادی و غیره که به نظر میرسید بحث مورد علاقه تان باشد، کوتاه آمده اید.

    RépondreSupprimer
  13. نمی دانم سند و مبنای سخن شما در گفتن اینکه "زنانمان در ایران جلودار این قیام هستند" چیست.فکر می کنم اینجا ذهنیت خود را بر واقعیت ترجیح داده اید.
    این جوانهائی که من دیدم اصلا در این عوالم جلو دار بودن زن یا مرد و یا برتری این به ان نیستند و درهر حال چه بخواهیم چه نخواهیم اکثریت شهدای اخیر مردان جوان اند.
    نوشته اید: " درزندانها نیز حتی یک زن نادم نمی بینیم"
    اکر منظورتان نادمین اصلاح طلب است اتفاقا در میانشان یک زن بود
    . ولی بقیه همه مرد هستند و طبیعی است که در میانشان بجز یک مورد نمی توان زن یافت.

    نوشته ای: "خون صد ها هزار شهید در طی این سی سال در زندانها و خیابانهای میهنمان هرگز بی ثمر نبوده است."
    بنا بر این نظر باید رقم این شهیدان مینیمم دویست هزار باشد. که درست نمی تواند باشد زیرا تا به حال مجاهدین در نوشته هایشان از " بیش از یک صد و بیست هزار شهید" جلوتر نرفته اند.
    نوشته اید:"ین نسل را نباید تنها گذاشت که اشتباهات ما را در انقلاب 57 تکرار کند"
    به نظرم بهتر است این نسل را بگذارید کار خودش را بکند چرا که بیم ان دارم که همراهی شما و دیگر فکرانتان باز هم همان فاجعه ها را برای این نسل به همراه اوردو اینجا نه فقط اشتباهات سال 57 بلکه اتفاقا اشتباهات سال شصت و بعد از ان را نیز باید گفت.
    برغم اندیشه شما اتفاقا باید" قلم پرارزش مان را در گله و شکایت از این و آن و تحلیل اشتباهات گذشته" بخصوص از سال شصت به بعد آنقدر بکار بگیریم تا این نسل به عاقبت ما دچار نشود. هیچ نگران ان هم نباشید" که دیگر دیر شود و فرصت از دست برود". اتفاقا اگر نسل ما فرصت کافی برای شناختن خمینی و اندیشه های انان که بعد از 57 با نام انقلاب بر گرده نسل ما نشستند تا خر خود را در جنگ بر سر حاکمیت برانند امروز دیگر نیازی به باز هم فدا شدن جوانان میهن برای رسیدن به ازادی نبود.
    در پایان از حق نگذریم تا به حال موسوی حد اقل مانند بعضی از دوستانمان در خارج که با دستپاچگی تمام از سر شتاب وبه شیوه های گاه بسیار مضحک برای "مالکیت جنبش " ناشیانه خیز بر داشته اند" ادعای مالکیت "ان را نکرده است.
    حمید

    RépondreSupprimer
  14. مطمئنا میان ان اقبال (سراینده شعر) و این اقبال حق با دومی است.:-)
    من شما را انسانی مهربان و بی نهایت دوست داشتنی می دانم و منظورم از بی سوادی نویسنده به هیچ روی شما نبودید بلکه اشاره ام بطور عام بود.
    در هر حال نقد نوشته هارا باید از عواطف جدا نمود.
    موفق باشید
    حمید

    RépondreSupprimer
  15. فریده - تهران1 septembre 2009 à 14:52

    سلام، نوشته تان را مستدل و منطقی یافتم. شاید با تمام قسمت های آن موافق نباشم ولی در مجموع در رابطه با بحث داخل ایران و شال سبز سیدی که نام برده اید با شما موافق هستم. فضایی که می گویید کاملا برای من عینی است. بیشتر در این زمینه بنویسید. به ایمیلتان نامه خواهم نوشت تا در این زمینه بیشتر بگویم.

    RépondreSupprimer
  16. جمشید پیمان2 septembre 2009 à 06:02

    با بهترین درودها
    مطلب شما در رابطه با مقاله آقا ی یغمائی را خواندم و به کامنت ها هم نگاهی کردم
    یک کامنت و پاسخی که شما به آن داده بودید نظرم را جلب کرد
    شما در مطلبتان این شعر را آورده بودید: ما زنده بر آنیم که آرام نگیریم ـــ موجیم که آسودگی ما عدم ماست
    گفته بودید که شعر از اقبال لاهوری است. نویسنده کامنت ایراد گرفته بود که جای مصرع ها را باید تغییر داد و اینطور نوشت موجیم که آسودگی ما عدم ماست ـــ ما زنده برآنیم که آرام نگیریم.
    و به خیال خودش یا بر سبیل مچ گیری طرز نوشته شما را به حساب کم سوادی گذاشته بود
    در اینجا من می خواهم نکته دیگری را یاد آوری کنم. سراینده این شعر زیبا و پر محتوا که به صورت مثل درآمده است ، شاعر بزرگ عهد صفوی و بنیان گذار سبک هندی ، صائب تبریزی است.. نمیدانم چرا و چگونه منتسب به اقبال لاهوری شده است. لطفا به این سایت ها مراجعه کنید
    http://www.daneshju.ir/forum/archive/t-26467.html

    http://forum.p30world.com/archive/index.php/t-77489.html
    یک نکته را هم اضافه کنم : چند وفت پیش در جائی خواندم که مسئول گردشگری کاشان در توضیحی پیرامون دیدنی ها ی کاشان اشاره کرده بود که این شعر متعلق به کلیم کاشانی است و گویا آن را در زیر مجسمه اش یا جای دیگری مربوط به او نوشته اند. ویقینا این هم اشتباه است و مستندی ندارد.
    اما اقبال لاهوری دوبیت زیبا دارد که حتما خوانده اید . جهت یاد آوری می نویسم
    ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم
    هیچ نه معلوم شد،آه که که من کیستم
    موج زخود رفته ای، تیز خرامید و گفت
    هستم اگر میروم، گر نروم نیستم
    با احترام و پوزش به خاطر گرفتن وقتتان، جمشید پیمان

    RépondreSupprimer
  17. جمشید پیمان2 septembre 2009 à 21:22

    آقای یغمائی ، سلام. این مقاله و دو مقاله قبلی تان را خواندم. شاید خنده تان بگیرد که چرا از میان آن همه نوشته های اطنابی ، به این سوال شما جلب شده ام که مثل ترجیع بندهای فرخی و سعدی و عبید و هاتف تکرار شده اند: "کجا ایستاده ایم؟" نمی دانم مظورتان از " ایستاده ایم " چیست؟ شما به اضافه چه کسی یا چه کسانی کجا ایستاده اید؟ در هر صورت این جمله پرسشی حد اقل باید دو گوینده داشته باشد که بدون شک یکی از انها خو شما ، آقای یغمائی ، هستید. لطفا بفرمائید آن دیگران جز خودتان چه کسانی هستند؟ مخاطبانتان چه کسانی هستند؟ اما ازاین که شما نپرسید ه اید " در کجا ایستاده اید" و پرسیده اید " در کجا ایستاده ایم" این برداشت را دارم که لابد شما ، آقای یغمائی ، خودتان هم نمیدانید که خودتان در کجا ایستاده اید و از دیگران می پرسید که جایگاهتان را به شما متذکر شوند. نمیدانم ، شاید هم تجاهل العارف کرد ه اید. به هر روی ، برای فکر می کنم بهتر است که شما قبل از هر چیز، بدون مجامله و اعوجاج در استدلال ، برای دیگران روشن کنید که خودتان شخصا در کجا ایستاده اید؟

    RépondreSupprimer
  18. پیمان سلحشوری3 septembre 2009 à 06:19

    آقای پیمان باسلام و عرض ارادت
    فکر میکنم که سئوال کجا ایستاده ایم در رابطه با کجا ایستادن در رابطه با شرایط فعلی باشد و منظور در جا زدن نیست. بنظر خود من سئوالی است که باید مطرح شود. خانم اقبال به آن بسیار منطقی جواب دادند و بحث کجا ایستاده ایم را در رابطه با جنبش سبز باز کردند. فکر میکنم بهتر باشد که هر کسی در این رابطه بحث خودش را مطرح کند تا این مسئله بیشتر باز شود. این بحث ها به باز شدن ذهنها کمک میکند. من با نکاتی که خانم اقبال در رابطه با این بحث گفتند موافق هستم و مایلم بحث دیگران را نیز در این رابطه بشنوم. شاد باشید

    RépondreSupprimer

دوستان عزیزی که پیام می نویسید. لطف کنید در صورت امکان پیام ها را با حروف فارسی بنویسید تا قابل خواندن باشد. خواندن فارسی با حروف لاتین مشکل است. ضمنا بهتر است بجای گزینه ناشناس، گزینه نام را انتخاب کرده و یک نام - حتما لازم نیست واقعی باشد - بنویسید. اگر مایل به تماس با من هستید می توانید به ایمیل من نامه بنویسید. موفق و پیروز باشید.
atefehm@hotmail.com