vendredi 4 septembre 2009

یک زندانی سابق : من صدای آنهایی هستم که در دهه شصت شکنجه، تجاوز و اعدام شدند.

عاطفه اقبال
atefehm@hotmail.com

این قیام بی ریشه نیست، ریشه هایش همین شیوا، مینو، ایمان و صدها هزار از این جوانان هستند. نسل ما به نسل جوان امروز در دردها، شکنجه ها و همچنین اعتراض ها و حماسه هایش پیوند خورده است.

امروز ویدئوی شیوا محبوبی زندانی سیاسی سابق را در یوتوب دیدم و به سالهای گذشته برگشتم. تمامی خاطرات زندان جلوی چشمانم زنده شد. قیافه ی شیوا برای من یادآور دختران جوان 14، 15، 16 ساله ای بود که در زندانهای رژیم در آن سالها در زیر شدیدترین شکنجه ها پرپر شدند. دختران جوانی که هرگز سر خم نکردند و حسرت یک آه را بر دل دژخیمان گذشتند. میانگین سن زندانیان حداقل در زندانهایی که من بودم – اوین ، قزل حصار، قصر- 20 سال بود. بزرگترین ها 23 یا 24 ساله بودند. همه نوجوان و جوان بودند، ولی جسارت و جراتشان دژخیم را به حیرت وا میداشت. چه یارانی را که از میان ما بردند و هرگز بازنگشتند. چه یارانی که از بازجویی ها با تنی زخمی و خونین ولی خنده به لب بازگشتند و بقیه ی زندانیان مهربانانه به مداوا و رسیدگی به آنها پرداختند. چه یارانی که وقتی برای اعدام صدایشان میزدند گویا برای جشنی بزرگ می روند، می خندیدند و همه را در آغوش می گرفتند. نسل ما چه قهرمانانی در خود پرورانده بود. چه حماسه گرانی. آنروزها در زندان هر روز و هر لحظه یک حماسه آفریده میشد. دژخیم که نمیدانست با این قهرمانان در زنجیر چه کند. تنها چاره را در شکنجه و اعدام می دید. یادم هست که لاجوری جلاد بارها به ما گفته بود : حتی یکنفر از شما را نمی گذارم از زندان بیرون برود! موهایتان اینجا سفید خواهد شد و یا همه تان را تیرباران میکنم. فکر بیرون رفتن از زندان را نکنید.– لاجوری از ما کینه ی خاصی بدل داشت، بخاطر سابقه برخوردهایی که با ما از سال 59 بعنوان اولین زندانیان سیاسی در اوین داشت.- یکبار که او به زندان قزل حصار آمده بود. به همراه رحمانی دژخیم، جلوی سلول ما که به سلول قدیمی ها معروف بود توقفی کرد و به مسخره گفت : السابقون السابقون، اولئک المقربون – آنها که سابقه شان بیشتر است، به ما نزدیکتر هستند!- بعد رو به ما کرد و گفت : همه تان اینجا خواهید پوسید. فکر نکنید که خلق قهرمان می آید و شما را آزاد میکند. اگر صدای این خلق قهرمان را از چند فرسنگی بشنوم زندان را با همه ی شما به آتش می کشم! شما هر کدامتان که بیرون بروید یک سازمان براه می اندازید! . به دختران جوان 14 تا 23 ساله این حرفها را میزد! همه ی ما میدانستیم که حرفهای او از وحشتی است که از مقاومت و حماسه آفرینی های بچه ها در زندان دارد. و صد البته که لاجوردی دژخیم که ما در زندان به او "جغد شوم" می گفتیم به دست یک قهرمان جوان از هسته های مجاهد خلق از نسل همین جوانان که امروز تمامیت رژیم را به چالش کشیده اند، به درک واصل شد. ولی هنوز دژخیمان دیگری هستند که بعضی در اوضاع بهم ریخته ی کنونی لباس مخالفت نیز بتن کرده و سبز شده اند تا رنگ سرخ دستهای خونین شان را پنهان کنند.

امروز که ویدئوی شیوا را دیدم با خود گفتم لاجوردی حق داشت. هر کدام از این زندانیان که بصورت معجزه آسایی از چنگال رژیم گریخته اند، پتانسیلی در خود دارند که میتوانند نقشی جدی در نابود کردن این رژیم ایفا کنند. همین ویدئوها، همین افشاگری ها که اینروزها بصورت خودجوش شاهد آن هستیم، همان سوختی است که آتش قیام مردم را شعله ور تر خواهد ساخت. این افشاگری ها نسل ما را به این نسل جوان که امروز بپا خواسته، پیوند می دهد . حرفهای شیوا محبوبی، مینو حمیلی، ایمان شریف و ... چون از دل برآمده بر دل می نشیند. از تمام زندانیان، فرزندان زندانیان در آن سالها می خواهم که به میدان بیایند و اگر تا به امروز ننوشته اند، جنابات دهه ی شصت رژیم و آنچه بر آنها رفت را با مردم ایران در میان بگذارند. چون نقشی که این گزارشات و مشاهدات می تواند در آگاهی مردم و بالطبع در سرنگونی رژیم بازی کند به نظر من بسیار تعیین کننده است. بویژه تهیه ویدئوهای کوتاهی مثل این ویدئوها تاثیر بسیار زیادی دارد. من خود نیز در حال نوشتن هستم. کاش بتوانم تصویر آن سالها را در میان لحظات اشک و درد بپایان ببرم.

ویدئوهای از این دست برای من و فکر میکنم برای قیام مردم ایران اهمیت ویژه ای دارد. برای همین به پیاده کردن آنها می پردازم تا به لحاظ نوشتاری نیز برای کسانی که نمی توانند ویدئوها را ببینند در دسترس باشد.

من بهترین سالهای عمرم را در زندانهای جمهوری اسلامی بسر بردم

من اسمم شیوا محبوبی است. وقتی 16 سالم بود بدست رژیم جمهوری اسلامی ایران دستگیر شدم. سال 1363 بود که منو دستگیر کردند و بمدت سه سال ونیم در زندان بودم. در زندانها مختلفی بودم در زندان رضائیه، سقز، سنندج ،اوین ، تبریز و ... بودم . داشتم با چند تایی از دوستام در رابطه با سن 18 سالگی حرف میزدم که 18 سالگی چقدر مهمه مخصوصا در کشورهای خارج از ایران که دوستام می گفتند که جشن گرفتیم و اینکارها رو کردیم در جشن هیجده سالگیمون. و از من پرسیدند که تو هیجده سالگیتو چه کردی؟ من یک لحظه موندم که چی بگم ؟ بعد هم فکر کردم و گفتم من در هیجده سالگیم در زندان بودم! بعد رفتم به اون سالها . من هجده سالگیم رو در زندان اوین بودم. دقیقا در بند 29 با شانزده نفر دیگه در یک اطاق بودیم و مجبور بودیم به علت کمبود جا کتابی بخوابیم. غذا انقدر کم میدادند که همیشه گرسنه بودیم. برای دستشویی رفتن هزار تا تحقیر و کتک می خوردیم. ... برگشتم یک کمی عقبتر. یادم افتاد که فقط هجده سالگی نبود از خیلی وقت قبل بود که من هیچ خاطره ی درست و حسابی ندارم.

وقتی که شانزده سالم بود و منو اولین روز دستگیر کردند و در یک سلول خیلی کوچک انداختند تا روز بعدش نذاشتند برم دستشویی.... بعد هم روز بعد که منو بردند و شلاق زدند...همین حالا هم وقتی چشمامو می بندم دردش رو حس میکنم. دردی که در قلب و روح من مونده هنوز هست و خواهد بود برای همیشه . مطمئن هستم که برای همه ی کسانی که زندانی بودند به همین شکله . هر لحظه که فکر میکنی به او شرایط انگار همون موقع است. ولی یک چیز دیگه هم هست اینکه در زندان فقط شکنجه خودت نیست که زجرت میده. خیلی سالها گذشته ولی هنوز که هنوزه قیافه ی دختری که آوردند در سلول من و از بوی تعفنش نمی تونستی نفس بکشی. انقدر شکنجه کرده بودنش و بهش تجاوز کرده بودند که دیگه خودشو نمیشناخت. خانواده اش هیچی نداشتند....هنوز یادمه که هم بندی ای که در زندان کرمانشاه با من بود و میدیدم هر چند وقت یک بار شست پاش عفونت می کنه و می افته . برام سئوال بود که چرا؟ میدونید چرا ؟ بازجوش بهش گفته بود که کاری می کنم که هرگز یادت نره. وقتی تحت شکنجه بود با سوزن سرنگ از چندین جا کرده بودند زیر ناخن شستش برای مدتها... هنوز قیافه ی دختر جوان و زیبایی و باهوشی رو یادمه که تو زندان رضائیه انقدر شکنجه اش کرده بودند که دیوانه شده بود و صدای حبوانات را از خودش در میاورد. و بخاطر این با اینکه حکمش تموم شده بود آزادش نمی کردند. .... قیافه ی بهترین دوستم جلوی چشممه که جلوی من مرد بدون اینکه بتونم کاری براش بکنم . هنوز که هنوزه صورتش که غرق خون بود جلوی چشممه . کاری نمیتونستم بکنم. تجربه ای نداشتم. 17 سالم بود. هنوز همه ی این خاطرات جلوی چشمهامه. وقتی که آزاد شدم به خودم قول دادم که تا وقتی که زنده ام نمی گذارم هیچ نوجوان دیگه ای مثل من بهترین سالهای زندگیشو در این شرایط با ترس و وحشت و شکنجه سپری بشه. خاطراتی که همه ی زندگیم با من همراهه ولی همیشه خودمو تسکین دادم که این ترس و وحشت رو به خشم تبدیل کنم و بشم صدای دوستای دوازده، سیزده، چهارده ساله ام که هم کلاسی بودیم که شکنجه شون کردند،اعدامشون کردند، بهشون تجاوز کردند و بعد یک بسته شیرینی پاسداری که بهشون تجاوز کرده بود آورد داد دست مادرشون و گفت که دخترتو عقد کردم! آره میخوام صدای اونا باشم. بودم و خواهم بود و هرگز نخواهم گذاشت که صدای اونا خاموش بشه. روزی که این جنایتکاران را محاکمه کنند. همه ی اینها سندی است علیه اونها.

1 commentaire:

  1. سلام و دورود بر شما باد.خدا قوت خسته نباشید. بهترینها را برایتان از درگاه خدای سوته دلان در پیشبرد کارهایتان بخصوص در افشای جنایات و تبهکاریهای جانیان و آدمخوران حاکم بر میهن اسیرمان مسئلت مینمایم.پیروز باشید

    RépondreSupprimer

دوستان عزیزی که پیام می نویسید. لطف کنید در صورت امکان پیام ها را با حروف فارسی بنویسید تا قابل خواندن باشد. خواندن فارسی با حروف لاتین مشکل است. ضمنا بهتر است بجای گزینه ناشناس، گزینه نام را انتخاب کرده و یک نام - حتما لازم نیست واقعی باشد - بنویسید. اگر مایل به تماس با من هستید می توانید به ایمیل من نامه بنویسید. موفق و پیروز باشید.
atefehm@hotmail.com